کد مطلب:29765 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:45

پذیرفته شدن دعای وی در حقّ جوانی که نیمی از بدنش...












5784. مناقب آل أبی طالب:امیر مؤمنان در شب احرام، صدای گریه ای شنید. به امام حسین علیه السلام فرمان داد تا صاحب صدا را پیدا كند. [ امام حسین علیه السلام] هنگامی كه در پی صدا رفت، جوانی را یافت كه نصف بدنش از كار افتاده بود. او را پیش علی علیه السلام آورد.

علی علیه السلام حالش را پرسید. گفت:من مردی هَوَس پیشه بودم و پدرم پیوسته پندم می داد. روزی در حال پنددهی بود كه كتكش زدم. در همین مكان بود كه بر من نفرین كرد و شعری خواند. سخنش كه پایان یافت، نیمِ پیكرم خشك شد. پشیمان شدم. توبه كردم و از دلش در آوردم. سوار شتری شد تا مرا به این جا بیاورد و برایم دعا كند. در نیمه های بیابان بودیم كه شترش از پریدن پرنده ای رم كرد و او [ افتاد و ]مُرد.

علی علیه السلام چهار ركعت نماز گزارد و فرمود:«به سلامت، حركت كن». و او همچون افراد سالم، حركت كرد.

[ علی علیه السلام] فرمود:«راست گفتی؛ اگر از تو خشنود نگشته بود، دعایم پذیرفته نمی شد».[1].

5785. امام حسین علیه السلام:در شبی تاریك و كم نور، كنار علی بن ابی طالب علیه السلام طواف می كردیم. وقتی اطراف خانه خدا از طواف كننده خالی شد و زائرانْ خوابیدند و چشم ها آرام گرفت، صدای كُمك خواه، پناهجو و ترحّم طلبی شنیده شد كه با ناله ای اندوهناك و غمبار، از دلی دردمند می گفت:

ای آن كه دعای بیچاره را در تاریكی ها پاسخ می گویی!

ای برطرف كننده غم و گرفتاری و بیماری!

زائران، دور خانه ات می خوابند و بیدار می شوند

و تو را می خوانند، در حالی كه دیده تو - ای پایدار - هرگز نمی خوابد.

با بخشش خود، به بهترین شكل از گناهان من بگذر

ای آن كه بندگان، در حرم به او اشاره می كنند!

اگر زیاده رَوی كنندگان، گذشت تو را نمی بینند

پس چه كسی بر گناهكاران، نعمت می بخشد؟

[ علی علیه السلام] به من گفت:«ای ابو عبد اللَّه! آیا صدای این مویه كننده از گناه و كمك خواه از پروردگار خویش را می شنوی؟».

گفتم:آری؛ شنیدم.

گفت:«نگاه كن؛ شاید او را بیابی».

من، همچنان در دل تاریكی ها می نگریستم و وی را در بین خوابیده ها می جستم. وقتی بین رُكن و مقام رسیدم، شخصی ایستاده برایم آشكار گشت. دقّت كردم؛ دیدم به نماز ایستاده است. گفتم:سلام بر تو، ای بنده اقرار كننده گذشتْ طلبِ بخشش جویِ پناهخواه! به خاطر خدا پیش پسر عموی پیامبرصلی الله علیه وآله بیا.

او به سرعت، سجده كرد و نشست و سلام داد. آن گاه، چیزی نگفت و با دست، اشاره كرد كه من پیش بیفتم. من از او پیش افتادم تا او را نزد امیر مؤمنان آوردم و گفتم:این جاست؛ آوردمش.

[ علی علیه السلام] نگاهی به وی انداخت. دید جوانی خوش سیما و با لباس تمیز است. آن گاه به او گفت:«از كدام قبیله ای؟».

پاسخ داد:از عرب ها.

[ علی علیه السلام] به وی گفت: «حالت چگونه است وبرای چه گریه می كنی ومی نالی؟».

گفت:حالم، حال كسی است كه به عاق والدین، گرفتار شده و در تنگناست، مصیبت ها او را فرا گرفته اند، در غمْ غرق گشته و به دو دلی افتاده و دعایش پذیرفته نمی شود.

علی علیه السلام به وی گفت:«چرا چنین گشته است؟».

گفت:من در بین عرب ها به لهو و طربْ مشغول بودم و در رجب و شعبان هم نافرمانی را ادامه می دادم و از خدای رحمان، پروا نداشتم. پدری مهربان داشتم كه مرا از پیشامدها بر حذر می داشت و از كیفر آتش می ترسانید و می گفت:چه قدر باید نور و ظلمت و شب ها و روزها و ماه ها و سال ها و فرشتگان مكرّم از دست تو بنالند؟ و هر گاه در پنددهی اصرار می كرد، او را طرد می نمودم و از خود، دور می ساختم و به وی حمله می كردم و او را می زدم.

روزی به فكر پولی افتادم كه پنهان بود. رفتم كه آن را بردارم و در كارهایی كه خودم می خواستم، خرج كنم. او از برداشتنم ممانعت به عمل آورد. او را زدم و دستش را پیچاندم و پول را برداشتم و رفتم. [ در این هنگام، دستانش را به زانو گرفت تا از جایش بلند شود؛ ولی از شدّت درد و ناراحتی نتوانست آنها را حركت بدهد. پس شروع به خواندن این شعر كرد:

پیوند خویشی، همواره مرا [ برای دعا] به جاهای مختلف كشاند

آن گونه كه باران، طالب باران را در پی خود می كشاند.

و پرورشش دادم تا آن كه استوار و جوان گردید

به گونه ای كه به هنگام ایستادن، شانه اش هم اندازه شانه شتر گشت.

در بچگی، توشه و زاد به وی می دادم

و هر گاه گرسنه می شد، [ به او] از بهترین ها و خوشگوارها می خوراندم.

وقتی كه به شكوفایی جوانی رسید

و خواسته هایش چون شمشیر رُدینی گشت

مالم را از من گرفت و دستم را چنین پیچانْد.

خدا دستش را بپیچاند كه تنها او بر وی تواناست!

آن گاه به خدا، سوگند یاد كرد كه به خانه خدا خواهد رفت و از خدا علیه من كمك خواهد خواست. او چند هفته روزه گرفت و نماز خواند و دعا كرد. [ آن گاه ]سوار بر شتری تیزرو به سوی مكّه حركت نمود. طول فلات ها و بیابان ها را پیمود و از كوه ها گذشت تا در روز حجّ اكبر به مكّه رسید. از شترش پیاده شد و به طرف خانه خدا رفت. سعی انجام داد و طواف نمود و به پرده كعبه آویخت و زاری كرد و به شعر گفت:

ای آن كه حاجیان، به سویش می آیند

با تلاش، از دره ها و از راه های بسیار دور!

من به درگاهت آمدم، ای كسی كه بی جواب نمی گذارد

آن را كه وی را با زاری، یگانه بی نیاز می خوانَد!

این، جایگاهی است كه در آن، نافرمانی كننده، رها نمی شود

پس، حقّ مرا - ای قدرتمند - از فرزندم بگیر

تا به یاری تو دستش فلج گردد

ای آن كه منزّه است و ای آن كه نمی زاید و زاده نشده است!

سوگند به آن كه آسمان را بر افراشت و آب را از زمین جوشاند، دعایش پایان نیافته بود كه آنچه می بینی، بر من نازل شد. آن گاه دست راستش را بیرون آورد كه فلج بود.

[ آن گاه ادامه داد: ] سه سال بود كه از وی می خواستم در همان جایی كه بر من نفرین كرده، برایم دعا كند؛ امّا نمی پذیرفت، تا این كه امسال، توفیق زیارت پیدا كردم. بر شترم سوار شده، [ به همراه پدرم] به آرزوی سلامت، با همه توان، راه پیمودم. وقتی به منطقه اراك[2] و ورودی دره پرسنگلاخ رسیدیم، شب هنگام، پرنده ای پرواز كرد و شتری كه پدرم روی آن سوار بود، رم نمود و وی را در دره افكند و وی بین دو سنگ افتاد و [ مُرد و من] در همان جا او را به گور كردم. مصیبت بزرگ تر، آن است كه من به عنوان نفرین شده پدر، شناخته شده ام.

امیر مؤمنان به وی گفت:«یاری، به سراغت آمده است. به تو دعایی می آموزم كه آن را پیامبر خدا به من یاد داد و در آن، بزرگ ترین و برترین نام خداوندِ عزیز و كریم (اسم اعظم) است؛ همان دعا كه هر كس خداوند را با آن بخواند، پاسخ می دهد و هر كس با آن درخواستی از او نماید، به وی عطا می كند. با آن، گرفتاری را می گشاید، غصّه را كنار می زند، غم را از بین می برد، بیماری را شفا می دهد، شكستگی را پیوند می زند، فقیر را ثروتمند می نماید، قرض را ادا می كند، چشمْ زخم را دفع می كند، گناهان را می بخشد، عیب ها را می پوشاند و هر بیمناك از شیطانِ طردشده و ستمكارِ كینه ورز را امنیّت می دهد.

اگر فردی مطیع خداوند، آن را بر كوهی بخواند، [ كوه] از جای خود كنده خواهد شد و [ اگر آن را ]بر مرده ای بخواند، خداوندْ او را پس از مردنش زنده خواهد ساخت و اگر بر آبی بخواند، می تواند روی آب راه برود، به شرطی كه مغرور نشود.

ای مرد! از خدا بترس، كه دل من بر تو به رحم آمده است و چنان باش كه خداوند، نیّت صادق در تو ببیند كه این دعا را در كار نافرمانی نخواهی خواند و جز تحكیم دینت سودی نخواهد داد. اگر نیتت را خالص كنی، خداوند، دعای تو را اجابت خواهد كرد. پیامبرت محمّدصلی الله علیه وآله را در خوابت خواهی دید كه تو را به بهشت و پذیرفته شدن دعا، بشارت می دهد».

[ حسین بن علی علیهما السلام در ادامه افزود: ] خوش حالی من به خاطر بهره های [ فراوان ]این دعا، بیشتر از خوش حالی آن مرد به خاطر شفا یافتن و رهایی اش از عارضه اش بود؛ چون من این دعا را از علی علیه السلام نشنیده بودم و قبل از آن هم آن را نمی شناختم. سپس علی علیه السلام [ به من] گفت:«كاغذ و دواتی برای من بیاور و هر آنچه را اِملا می كنم، بنویس».

من چنین كردم و آن دعا این است:«به نام خداوند بخشنده و مهربان. خداوندا! من به نام تو - ای صاحب شكوه و بزرگواری - از تو درخواست می كنم... ».

[ سپس گفت: ] «از خدا هر آنچه دوست داری، بخواه و نیازهایت را نام ببر و جز به هنگامی كه طاهر هستی، آن را مخوان».

آن گاه به جوان گفت:«هنگام شب، آن را ده مرتبه بخوان و فردا خبرش را برای من بیاور».

جوان، نوشته را گرفت [ و رفت].

روز بعد، هنوز خوب از خواب، بیدار نشده بودیم كه جوان، در حالی كه شفا یافته بود و نوشته در دستش بود، نزد ما آمد و گفت:سوگند به خدا، این، اسم اعظم است. سوگند به كعبه كه به من پاسخ داده شد.

علی علیه السلام گفت:«جریان را به من بگو».

گفت:هنگامی كه دیده ها به خواب رفت و پرده شب آویخته شد، با دستم نامه را بلند كردم و چندین بار، خداوند را به حقّش خواندم. در بار دوم، جواب داده شدم كه:«كافی است. تو خدا را به اسم اعظمش خواندی». سپس خوابیدم و پیامبر خدا را در خواب دیدم كه دست شریفش را بر من می كشید و می گفت:«اسم اعظمِ خداوند عظیم را نگه دار. تو بر مسیر خیر هستی» و شفا یافته - همین طور كه می بینی - از خواب، بلند شدم. خداوند به تو خیر دهد![3].









    1. مناقب آل أبی طالب:286/2، بحار الأنوار:23/209/41.
    2. منظور، وادی اراك در نزدیكی مكّه است. (معجم البلدان:135/1)
    3. مهج الدعوات:191، بحار الأنوار:37/224/41 و 33/394/95.